شهرساز قصه گو

شهرساز قصه گو

شهرساز قصه گو

 نیما جهان بین

بعد از ظهر یکی از روزها مثل همیشه است. من هستم و مشغله های هر روز من هم هستند، کسالت هایم هستند، خستگی هایم هم. ساعت مثل همیشه دارد کار خودش را می کند و من مثل همیشه دارم کاری می کنم  که در دور باطلش اسیر نباشم. زنگ تلفن درگیری فکرم را پاره می کند. با آن که زنگ زدن کار همیشه اش است، اما یک جوری به این پارگی که میان کشمکش ذهن و زمان می اندازد، دل می بندم. کسی از آن سوی خط خود را خبرنگار روزنامه  معرفی می کند.

خبرنگار بعد از چند تعارف و تعریف از سر لطف، از من می خواهد که برای ویژه نامه ی شب عید، چندخطی درباره ی بافت تاریخی بنویسم. قولی می دهم و نمی دهم، زود خداحافظی می کنم، اما کار خودش را کرده است. التهابی به جانم انداخته. اول برای آرام کردن خودم می گویم: “اصلا نمی نویسم.” من که گرفتاریهایم را بهانه کردم. بعدا عذر می خواهم که نشد، اما التهاب رهایم نمی کند.

بلند می شوم می آیم پشت پنجره ی اتاق کارم. ای وای…! انگار یادم رفته بود که پنجره های این دفتر رو به همان بافت تاریخی باز می شود. نگاه می کنم به دغدغه ی همیشه ام به یکی از بزرگترین دل مشغولی هایم، به بافت تاریخی ام. حالا بعد از آن همه دلدادگی، کسی خواسته چند خطی بنویسی. چرا باید نه بگویی؟!

یکی این را می گوید و سکوت می کند. یکی می گوید:” چندخط؟! در چند خط کدامش را می نویسی؟ چه طور می نویسی، اصلا؟” این را می گوید و ساکت می شود. دیگری سر برمی کند که: ” قصه های پر غصه ات با این بافت یکی و دوتا نیست، که. کدامش را در این مجال تنگ می آوری… ؟”

چند روز من در این احوال می گذرد، تا تصیم می گیرم. می نویسم. تمام داستانهایم را می نویسم. هنوز پای پنجره ام. آسمان بافت تاریخی گریه می کند، من هم!

اپیزود اول؛ شهرساز داستان خودش را باز می گوید:

از مشغله ی کار روزانه خسته ام. همیشه این خستگی یک پناه دارد. پنجره ای که رو به بافت قدیمی شهر باز می شود . من اصلا برای این پنجره که رو به گذشته دارد، برای این پنجره که رو به خاطره باز می شود، یک اتاق کار تهیه کرده ام. می آیم پای پنجره سرم را به کناره اش می چسبانم و نگاه می کنم به رقص بامها نگاه می کنم به پیچ و تاب  آرام قوسها و سعی می کنم آن موسیقی پنهانی که حاضران جمع را در کار این همه کرشمه کرده است، بشنوم.

موسیقی در می گیرد. آرام آرام زمزمه می کند تابه خواب خانه های این بافت می روم . نوروز است کسی کوچه های این بافت را آب و جارو کرده است. بوی نم کاهگل و خاک آب رسیده هوش از سرم می برد. گه گاه صدای خنده ی کودکی سکوت بافت را می شکند. بچه ها با آن که در فراغت ازدرس و مکتب اند، اما تک و توک در کوچه بازی می کنند. فقط هر از چند گاه یکی با رخت و لباس نویی که از اندازه ی تنش قدری بزرگتر تهیه شده است با گیوه و ملکی هایی که از سفیدی برق می زند، در خانه ای را باز می کند، در کوچه سرک می کشد و اگر بخت یارش باشد از کیسه ی ریش سپیدی که آرام از گذرهای بافت در عبور است، آب نبات قیچی و خروس قندی نصیبش می شود. عجیب است! بافت در آرامش دل انگیزی به سر می برد، اما در تک تک خانه هایش غوغایی است.

همان که کار آب و جاروی خانه اش را به کوچه و گذر کشانده است، هنوز آرام نگرفته: “مادر” قرار ندارد. یک سر می رود و می آید. دخترهایش از بزرگ و کوچک گوش به فرمانند. شیرینی وپذیرایی مهمان را در انبار و گنجه ها گذاشته، کلیدش را به گردن دختر بزرگتر آویخته است. برای سفره ی هفت سین خانه، گندم وجو رویانده، سمنو پخته، شعرسمنو خوانده و با بهم زدن دیگش برای شادی وسلامتی  همه دعا کرده است. سبزی ورشته در دیگ کرده تا هم سررشته ی امور را به دست گرفته باشد وهم بوی سبزی پخته را بلند کند تا تو در گذار از کوچه ها ی این بافت، بویایی ات نیز همراه حس های دیگرت سهم خودش را داشته باشد و سبز باشی. ازهمین اول سال بختت سبز باشد. خودت سبز باشی و راستی مادرچه کارها که نکرده است! حواسش به همه چیز بوده. حتی برای این همه تهیه وتدارک، حواسش به دخل پدرهم بوده است. به اندازه برای هرچیزخرج کرده.

دست بچه هایی را در دست پدر گذاشته تا با خود به خیاط خانه ببرد و اندازه شان را بگیرد، بچه هایی را هم خود به بازار برده و با آن که سخت گرفته، اما آسان رضایتشان را جلب کرده است. دخل شوهر را رونق کاسبی این و آن ساخته، آرزوی برکت این و آن را رونق کسب شوهر کرده است. بازار به تدبیر مادران خانه های این بافت جانی گرفت در شب عید.

شور و حال آمدن ها و رفتن ها، پختن ها و ساختن ها حالا می رود که برای لحظاتی قرار بگیرد. گویی موسیقی اغواگر این  بافت از پی فرازی جانانه به فرودمی رسد. ضربان قلب من نیز همنوا آرام می شود. ما در همه را دور سفره ی هفت سین می نشاند،خودش هم کناردست پدر که بر صدر سفره است قرار می گیرد. قرآن که دردستهای پدرمی نشیند دوباره آرام آرام موسیقی اوج می گیرد. یک لحظه سکوت، و بعد صدای توپ و به یکباره موسیقی این بافت که با صدای اذان به اوج می رسد و لبهایی که به ترنم یا مقلب القلوب درمی آید. حالا دوباره در خانه ها یکی یکی باز می شود و مادرانی که حتی مسیر عید دیدنی ها را تدبیر می کنند، در تنگی گذر زیر بازارچه، تلخی قهر یک ساله ی مردان را به شیرینی چشم در چشم شدن کوچه های تنگ آشتی کنان، حلاوت می بخشند.

دیدار ها تازه می شود. لبخند ها جان می گیرد و بچه ها معنای عید را با عیدی خوب می فهمند. جانم با ترنم این آوا ها تازه و تازه تر می شود. گوش هایم برای شنیدن هر زیر و بم موسیقی این بافت حریص تر می شوند. هنوز سر بر کنار پنجره ی دفتر دارم. ترس ناشنیدن تمام موسیقی سرم را بلند می کند، اما انگار موسیقی به آخرین فرودش نزدیک می شود. هنوز سر مستم فکر می کنم شاید این همنوایی با کسالت کودکان در غروب روز سیزدهم نوروز است که موسیقی را آرام کرده، اما انگار خودم را فریب می دهم… چشمهایم باز می شود. مادری پیر، چشمان بی فروغش را نا امیدانه به انتهای خیابانی دوخته است که دست درگاه خانه اش را از درگاه همسایه بریده است. مادری پیر که هنوز به عادت دیروز در آستانه ی خاک گرفته ی خانه ی بی آب وجاروچشم انتظار می نشیند، اما کسی به انتظارش سلام هم نمی گوید.

می خواهم فریاد بزنم که بر خیزمادر. آبادی خانه از آبروی توست، ولی فریاد در گلویم می خشکد، وقتی چشمم به سقف های ترک خورده می افتد. به دیوار های فرو ریخته به خرابه های جامانده. می بینم که مادر پیر هنوز هم چه خوب با موسیقی این بافت همنواست. هرترک این خانه چینی بر چهره اش نشانده و راستی که این هماهنگی چقدر غم بار است. آسمان بافت تاریخی گریه می کند، من هم!

اپیزود دوم؛ شهرساز داستان خودش را تفسیر میکند:

بافتهای تاریخی شهرها به تمثیل، مادران آنانند. مادری که نقشهایی در قصه ی خاطره انگیز ما بر عهده دارد:

یکم: مادری که مهمان را می پذیرد و پذیرایی اش می کند.

بافتهای تاریخی از جمله مهمترین مقاصد گردشگران هستند. گردشگری که به شهرهای ما می آید به وفوردر شهرهای خود یا دیگرشهرهای مهم جهان از ساختمانهای نو ساخته و کاربری های امروزی آنها بهرمند است. گردشگران به دنبال چیزهایی هستند که به ما تعلق دارد و دیگر نقاط جهان یا نداردش، یا دست کم آن گونه که ما دارای آنیم، ندارد.

دوم: مادری که گردش اقتصاد راسبب می شود.

بافت های تارخی سر منشا گردش عظیم ترین سرمایه ها در شهرها هستند و عجبا که این منابع پول و سرمایه، در شهر های ما گاه به محل هزینه و هدر رفت پول ملی بدل شده اند. درآمد هنگفت شهر های دارای هسته مرکزی و تاریخی از محل گردشگری و مسایل مرتبط با آن باعث شده است که کشورهای مختلف سرمایه گذاری های کلانی را به امید برگشت چند برابر سود سرمایه، در این بافته به انجام رسانند.

سوم: مادرانی که می سازند و سازندگی را آموزش می دهند.

همانطور که مادران مایه ی عمران و آبادانی خانه اند، بافت های تاریخی _ این مادارن شهر های امروزی_ اولین پایه های شکل دهی به شهر ها را بنا نهاده اند و به نوعی روند ساختن و توسعه یافتن را بنیاد کرده اند و همچون هر مادری سرمشق سازندگی و چگونه ساختن را برای فرزندان خویش ارایه داده اند. روش نیاکان ما در ساخت بناها و شهر ها، گذشته از آن که خود در روند تجربی و طی اعصار و قرون شکل گرفته است، به عنوان یک تجربه از سر گذرانده شده نمی تواند مورد بی توجهی امروز قرار گیرد. بررسی شیوه های ساخت و به خصوص نحوه ی تعامل پیشینیان با طبیعت و بهره مندی ایشان از مواهب اقلیم و محیط، حتی برای زدودن سختی ها و شرایط نامساعد همان اقلیم و بوم هم اکنون نیز، درس های فراوانی برای ما دارد که نگاهداشت این بافت ها سبب آموختن و نرفتن به راههای خطارفته است.

 چهارم: مادرانی که اصالت خانه اند و هویت بخش اهل خانه می شوند.

بافتهای تاریخی نشان و گواه اصالت و قدمت شهرهای امروزند. ساکنان یک شهر( چنانچه از موهبت تاریخی بودن بهره مند باشند.) از دیرپایی شجره ی تاریخی شان هویت و افتخار می یابند و در هر زمان نسبت به پیشینه قومی – مکانی خود احساس تعلق می کنند. از این رو واضح است که، بهره مندی ساخت های نوین از اشارات تاریخی، مایه ی شکل گیری پیوند های عمیق تر مردمان با توسعه های جدید شهری شان می گردد.

اپیزود سوم؛  شهرساز داستان خود را به پایان می برد:

به خوبی می دانیم که نشستن و برشمردن مزایای وجود بافت های تاریخی ارزشمند و یا دریغ و افسوس خوردن بر از دست رفتن و نابودی این بافت ها، چاره ی کار تخریب رو به گسترش و بی بهره گی شهر امروز از مزایا و بلکه رنج کشیدن از معایب وضعیت فعلی نیست. از این روست که در پایان به اجمال و با توجه به وضع موجود بافت تاریخی شهرمان راهکارهای برون رفت از بحران فعلی به شرح زیر طرح می شود:

1- بهره گیری از پتانسیل های ساکنین امروزی بافت ها اگرچه افراد غیر بومی و یا واجد مختصات ویژه ای باشند. به هر روی انسانهایی که در جایی زندگی می کنند همه خواهان امنیت، دسترسی مناسب به خدمات و امکانات و رفاه بیشتر هستند و حاضرند همکاری های مثبتی برای رسیدن به خواسته هایشان انجام دهند. بنابراین برنامه ریزی برای تشکیل شورایاری ها و بهره گیری از توان مدیریتی ساکنان، استفاده از مهارت ها و تجارب مردمان این محدوده در ساخت و ساز ها توام با ارایه الگوی درست ساخت از سوی متخصصان امر و حتی گردش پول و سرمایه ی ایشان با ایجاد پاره ای تسهیلات قانونی می تواند راهکارهای مناسبی برای تعامل موثر و کارآمد با ساکنان بافت های تاریخی باشند. به عنوان مثال افاغنه ای که برخی سابقه ی دهها سال زیستن در خانه های بافت تاریخی شهرهای ما را دارند و بیشتر هم به کار گِل یعنی کارگری ساختمان مشغولند، اگر دلخوش به مالکیت حداقلی عرصه و نه اعیان خانه هایشان می شدند (که مغایر با اصل عدم مالکیت غیرایرانی هم نباشد.) به ویژه اگر الگوهای ساده و مناسب مرمت را هم به ایشان می دادیم، امروز با سرمایه ی شخصی شان و نه از جیب دولت، سقف بافتهای تاریخی ما بر سرمان آوار نشده بود و هکتارها از این بافت هنوز سالم و آماده ی برنامه های درست آینده بود.

2- هدایت پول و سرمایه به بافت های تاریخی برای شکل دهی به قطعات مولد و محرک شهری سالانه در شهرها هزینه های زیادی برای ساخت و سازهای جدید به ویژه در بخش های دولتی انجام می گیرد. حتی گاه محصول این هزینه ها، شکل گیری بناهایی است که گویای نوعی تعلق خاطر به شیوه های ساخت و شکل دهی در معماری تاریخی و سنتی نیز می باشد.

بنابراین چنانچه مطالعات دقیقی در بافت های تاریخی انجام پذیرد و دانه ها ارزشمند بافت شناسایی گردد، هدایت پول این ساخت و سازها برای مرمت دانه ها و استفاده از بناهای قدیمی به جای ساخت بناهای جدید جان تازه ای را به این کالبد می دمد. چراکه رونق آمدو شد آدمیان و به تدریج شکل گیری دیگر مرمت ها در آن محدوده به سبب پاسخگویی به نیازهای قطعه مرمت شده ی قبلی در قالب کاربری های خدماتی و نیز استفاده از رونق و امنیت ایجاد شده برای آمدن دیگر کاربری ها، خود به موتور محرکی برای آبادانی هرچه بیشتر بافت بدل می گردد.

3- گذشتن از نوسازی و تشویق تخریب هرچه بیشتر بافت و به جای آن حمایت از مرمت و تغییر کاربری کالبد قدیمی موجود امروزه در همه ی جهان روشی که به جای موزه ای کردن بنا، متضمن دمیدن روح زندگی جدید به کالبد قدیمی بناهای تاریخی باشد، مدنظر قرار گرفته است که با دادن کاربری جدید به بناهای تاریخی و ایجاد مختصر تغییرات جهت برآوردن نیازهای انسان امروز،  بار دیگر بنا را آماده ی حضور در متن زندگی معاصر می نماید.

اعطای پروانه به ساخت و سازهای جدید در بافت تاریخی که با تشویق سرمایه گذاران  از راه اعطای وام و یا تخفیف های ویژه در محاسبات عوارض پروانه، کاربری و تراکم، گذشته از آن که در صورت رخداد به معنای از بین رفتن بافت تاریخی و حداکثر باقیماندن چند بنای واجد ارزش خواهد بود، اساسا به دلیل محدودیت های بافت تاریخی، از تراکم بلندایی کم گرفته تا عدم رونق و امنیت در این بافت ها، توجیه مناسبی برای سرمایه گذاری نیست. بنابراین بهتر است با نگاه ویژه  به این محدوده ی واجد ویژگی، راه حل های نوآورانه ای برای نگاه داشت و بهره مندی از آن ارایه نمود.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *